0
هیچهایک به اورامانات
نویسنده : مملیکا

سفرنامه کردستان – بخش چهارم – هیچهایک به اورامانات

در این قسمت سفرنامه میرسیم به هیچهایک به اورامانات. همونطور که گفتم، راننده اتوبوس بد قولی کرد و یه سری از همسفرها ترجیح دادن تا غروب کنار دریاچه بمونن و بعد راهی تهران بشن.

اما من به بعضی از بچه ها پیشنهاد دادم که بیاید بقیه سفر رو هیچهایکی خودمون ادامه بدیم. به هر جال در هر سفری به هر مدلی که انجام میشه، ممکنه اتفاقاتی بیوفته که قبلا فکرشو نمیکردیم. کسی برنده هست که تو هر زمانی بتونه ریلکس باشه و سفرش رو به بهترین نحو ادامه بده. در نهایت، من و هادی تصمیم گرفتیم ادامه سفر رو هیچهایکی با هم انجام بدیم. ۴ نفر از بچه ها هم قرار شد یه تاکسی دربست بگیرن برن اورامانات رو ببینن و برگردن با بچه ها راهی تهران بشن بعد از غروب

 

از پارکینگ دریاچه زریوار که اومدیم بیرون، یه نیسان سوارمون کرد. اومدیم بریم پشت، گقت فقط بار رو بزارید و بیاید جلو … این یکی نشد که بشه !! آخه پشت نیسان خیلی حال میده :)) جلو واسه آدم سوسولاس :)) … با این نیسان تا خروجی شهر رفتیم. بعدش یه ماشین سوارمون کرد. ما فکر کردیم مرامی سوار کرده، آخرش گفت کرایش فلان میشه !! رو دست خوردیم. البته مشکل این بود که خودمون دقیق نگفتیم چجوری داریم سفر میریم. مبلغش زیاد نبود و میصرفید … ابتدای جاده اصلی به سمت اورامانات وایسادیم تا اینکه یه تویوتا وانت سوارمون کرد

 

جاده دالانی

 

جاده دالانی بسیار زیباست. این جاده مریوان رو به پاوه وصل میکنه. اینجا اوایل مسیر از سمت مریوان هست و هنوز خیلی مونده به سه راهی اورامانات برسیم

الان پشت وانت تویوتا هستیم !!

 

طبیعت کردستان

 

طبیعت این منطقه جنگلی نبود، ولی متفاوت و زیبا بود

 

هیچهایک

 

این جاده رو باید کلا پشت وانت باشی و ببینی. تویوتا ما رو پیاده کرد و بعد یه پیکان سوار شدیم. در مورد این پیکان توی اینستاگرام یکم توضیح دادم.

 

دو روز آخر سفر کردستان به این صورت بود که من و پارسا دو نفری از گروه جدا شدیم و هیچهایک کردیم. یکی از ماشین هایی که تو مسیر سوار شدیم، یه پیکان بود که رانندش یه کپسول هوا برای جوشکاری و لوازمش تو صندوق عقبش بود و ما رو سوار کرد و تا خروجی هورامانات رسوند میگفت جوشکار سازه فلزی بوده تو تهران. میگفت دمشون گرم، تهرانیا اصلا بد حساب نبودن. اما متاسفانه تو منطقه خودش مثل اینکه یکی دو نفر پولش رو نداده بودن برای کارهاش و دلش خون بود ازشون. از همون بالای ارتفاعات یه ویلای قرمز نشون داد، گفت من کار کردمش و طرف خیلی هم پول داشت و پول منو هم نداد پینوشت: پول ملت رو بدین گناه دارن پینوشت دو: مشت نمونه خروار نیست. تو همین تهران خیلیا سرتون کلاه میزارن. کردستان هم تجربیات من از آدما فوق العاده بود. این فقط شرح ماجرا و شنیده ها بود پینوشت سه: برنامه یک روزه آخر هفته هنوز جا داریم. اگر میاید دایرکت بدین #mamallicaa_kurdistan_95 _______

A photo posted by سفر، ماجراجویی، عکاسی، سفرنامه (@mamallicaa) on

 

هیچهایک یک مدل حمل و نقل در سفر هست که راننده از شما پول نمیگیره. بعضیا بهش میگن رایگان سواری، بعضیا هم میگن مرام سواری . در موردش مقالات زیر رو میتونید از روی همین سایت بخونید

مقاله اول  |  دوم  سوم  چهارم

– تو این سفر دوستم هادی در اکثر هیچهایک ها زحمت هم صحبتی با راننده رو کشید 😊

 

هورامانات

 

پیکانیه سر سه راهی پیادمون کرد، بعد دوباره یه ماشین دیگه هیچهایک کردیم تا به اولین روستا رسیدیم. پیاده شده بودیم و میرفتیم تا این دو نفر رو دیدیم

چه جای باحالی بود. داشتن حال میکردن

 

چای دبش کردستان

 

حیف بود اگه نمیرفتیم پیششون !! خجالت نداره که، هر وقت دیدید یه نفر یا چند نفر دارن حال میکنن، برید بگید میشه ما هم بیایم حال کنیم ؟

زندگی دو روزه، حال کنید

 

نخود کردستان

 

یکم جلوترش، میوه فروشی بود. یه چیز جدید دیدیم. فک کنم نخود بود … اره واقعا نخود بود

 

روستای اورامانات

 

دوباره هیچهایک زدیم تا رسیدیم روستای بعدی که اورامانات بود (بخانید هورامانات)

 

تا اینجای مسیر، همه رو هیچهایکی اومده بودیم به غیر از یه تاکسی که نفری دو هزار و پونصد تومن گرفته بود ازمون

چون در مورد این روستا تحقیق نکرده بودم، نمیدونستیم کجا بریم. توریستای زیادی بودن (حالا نه اونقد زیاد). رفتیم از یه ماشینه سوال کنیم اینجا چه خبره. پلاکش تهران بود. ما هم کوله به دوش و خیلی خوشگل موشگل و رنگی منگی و تپلی موپلی و باکلاس ماکلاس :))

بهمون گفت برید جلوتر قبرستان زیبایی داره بعد برید اونورش منظره قشنگه و اینا. ما گفتیم مرسی و خدافزی

بعد یکم که رفتیم دیدیم یکی صدامون میکنه. دیدیم داره بدو بدو میاد. بهمون دو تا موز داد گفت بخورید جون بگیرید. وای خیلی حال داد

نه اینکه موز نخورده باشیم، نه اینکه مفت پسند باشیم. نه … همراه با اون موز، یه عالمه انرژی بهمون داد. اون دو تا موز رو نمیشه کیلویی ۴ تومن حساب کرد … اون دو تا موز و اون ماشینایی که سوارمون کردن مفتی، قیمتی حساب نکردنی داشتن برامون. قیمتی به ارزش محبت

 

سنجاب اورامانات

 

با کوله ها نمیشد رفت قبرستون رو دید. رفتیم یه جا کوله ها رو بزاریم، دیدیم عجب جای باحالیه. طرف صنایع دستی درست میکرد، اکثرا با چوب. یه سنجاب جیگر هم داشت

 

سنجاب کردستان

 

میدونستین من عاشق سنجابم؟ میدونستین من تاحالا سنجاب از نزدیک ندیده بودم؟

ای بابا خیلی چیزا رو نمیدونین که :دی

 

سنجاب بازیگوش

 

سنجابا رو گذاشتیم تو کارگاهش و رفتیم … ببخشید، کوله ها رو گذاشتیم و رفتیم

تو کولم جا نداشتم وگرنه خرید میکردم ازش برا یادگاری

 

قبرستان اورامان تخت

 

وارد محوطه اون قبرستان شدیم. ظاهرا یه جای مقدسی بود برای مردم اون روستا

پارچه هایی از هر طرف آویزون بود

 

پیر شالیار

 

در افسانه‌های مردم منطقه اورامانات پیری اسطوره ای به نام «پیر شالیار» هست که می گویند صاحب کرامات بوده است. از جمله این کرامات عجیبی که درباره او روایت می کنند ماجرای شفا یافتن «شاه بهار خاتون» دختر شاه بخارا است که «پیر شالیار» به لطف خدا او را شفا می‌دهد. ماجرا از این قرار بوده است که «شاه بهار خاتون» کر و لال است و تمام طبیبان از مداوای او عاجز می مانند تا اینکه آوازه «پیر شالیار اورامی» به بخارا می رسد. پادشاه بخارا هم شرط کرده است که هر کسی دخترش را شفا دهد او را به عقد وی درمی آورد؛ بالاخره عموی پادشاه با عده ای از اطرافیان پادشاه به سمت اورامان به راه می افتند تا دختر را به نزد «پیر شالیار» ببرند. وقتی که نزدیک روستای «اورامان تخت» می رسند گوش‌های دختر به طوری آنی شنوا می گردند و وقتی هم به نزدیکی‌های خانه «پیر شالیار» می رسند صدای نعره دیوی توجه آنها را جلب می‌کند و سریع دیو از تنوره ای که هم اکنون اهالی به آن «تنوره دیوها» می گویند و نزدیک خانه «پیر شالیار» هست، بر زمین می افتد و کشته می شود، در این اثنا زبان «شاه بهار خاتون» هم باز می‌شود و شروع به صحبت کردن می کند. پادشاه دخترش را به عقد وی در می آورد و مردم جشن عروسی بزرگی برای پیرشالیار و بهار خاتون برپا میکنند که مراسمی که امروز برگزار برگزار می‌شود سالگرد همان روز است.

منبع: ویکیپدیا

 

پیر شالیار

 

اینجا زیارتگاه پیر شالیار بود

 

درخت کهنسال اورامان تخت

 

یه درخت خشک شده هم بود من کسی رو پیدا نکردم بپرسم داستان خاصی داره یا نه

 

پارچه های متبرک

 

خلاصه که از این پارچه ها همه جا بسته بودن و آویزون کرده بودن. به نظرم برای تبرک و مشگل گشا بودن بوده. حالا اگر داستان خاصی داره برام بفرستین

 

پارچه های هورامان تخت

 

این هم عکسی دیگر از پارچه ها

 

سرپناه

 

یه حالت سرپناه مانند بود رفتیم داخلش سرک کشیدیم. کسی نبود توضیح بده، مجبور شدیم اول ببینیم بعدا در موردش تحقیق کنیم

داخلش تاریک بود، ولی باحال بود. انرژی داشت

 

هورامان تخت

 

بعدش از یه مسیری انداختیم رفتیم پایین اون پشت مشتا. حالا میشد روستا رو بهتر دید

یادتونه گفتم از همه چیز فاصله بگیرید و نگاهش کنید، قشنگتر میشه ؟

زمان خوبی برای عکاسی و استراحت بود

 

هورامانات کردستان

 

کلا جای قشنگی بود. میشد خیلی اونجا حال کرد. حیف که ما زمان نداشتیم بیشتر از اون

سعی کردیم به صورت MP3 حال کنیم و بریم

 

اورامان تخت کردستان

 

از اتاق فرمان بهم گفتن یه عکس بزار کسی توش نباشه بشه چاپ کرد :پی

 

در مورد اورامان میتونید تو ویکیپدیا چیزای خوبی پیدا کنید

 

این هم یک سفرنامه برای اون منطقه. شاید به دردتون بخوره

 

پیر شالیار و سنگ

 

داشتیم برمیگشتیم، فهمیدیم یه جا رو ندیدیم هنوز. اون داخل  یه سنگ بود که دورش دیوار کشیده بودن و دستمال هم بسته بودن به ترده ها

 

سنگ مقدس پیر شالیار

 

از یه نفر پرسیدیم داستانش چیه؟ گفت مردم اینجا اعتقاد دارن این سنگ به مرور زمان رشد میکنه و بزرگ تر میشه

 

اینجا میتونید در موردش بیشتر بخونید. درست و غلطش رو منم نمیدونم

 

دستمال پیرشالیار

 

باز هم یک طناب … و پارچه ها …

 

لبه پرتگاه

 

بعد رفتیم لبه یه پرتگاه …

 

بازی خطرناک

 

و از این بازیا کردیم :))

 

آخرین عکس

 

این هم آخرین عکس از این پارچه های قبرستان. دیگه داشتیم میرفتیم که بریم

 

آرامگاه پیرشالیار

 

و این هم آرامگاه پیر شالیار

 

سه وقاتی هه واران

 

و این هم نوشتار برخی لغات در این روستا

 

دیگه قرار بود از روستا خارج بشیم. ادامش رو در قسمت بعد میگم (فکر کنم قسمت ها داره زیاد تر از چیزی میشه که قول داده بودم )


 

 

 

مملیکا

من محمد هستم ملقب به مملیکا. یه مهندس مکانیک عاشق سفر کردن، ماجراجویی و عکاسی ... که آدم ها بخش اصلی سفرهاش هستن

More Posts - Website

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published. Required fields are marked *