سفر املش گیلان
مملیکا بالاخره بعد از تقریبا یک ماه افریقا گردی و فتح کلیمانجارو و سالسا رقصیدن بر فراز بام آفریقا💃😁 یه روز یهو دلش واسه وطن تنگ میشه! و تصمیم میگیره بیاد خونشون ولی از اونجایی که نشستن در خانه کاریست بس دوشوار برایش! استوری میزاره که خسته شدم بس که تو خونه موندم!:| پاشین بریم سفر!👀🏕 من که با حفظ خونسردی استوری رو رد کردم و سعی کردم ارامش خودم رو حفظ کنم و هیچی نگم!😅 البته قابل درکِ که زندگی در چاردیواری برای همه سخته ولی خب واسه بعضیا غیر قابل تحمله!👌😁 و خلاصه اینجوری میشه که وی بار سفر میبنده و دیگران هم که ما باشیم رو باخودش همراه میکنه تا یه بادی به کله های دودیمون بخوره نسوزیم یوقت!-_- اره دیگه جونم براتون بگه که یه مشت ادم باحال(درون گود بگم که مطلع هستم واحد شمارش انسان مشت نیست! مزاح کردم😊) و خوش سفر و البته هنرمنددد دورهم جمع میشن و میرن املش(اَملش ها نه اُملش!)

منظره رو داری؟!😍
صبح ساعت۴ بیدارشدن و اماده شدن در حالت عادی خیلی سخته ولی وقتی هیجان کمپینگ و سفر داشته باشی حتی شب خوابت نمی بره و تا صبح بیدار میمونی و هرطور شده خودتو میرسونی😍

هیجان فقط هیجان مرجان!:)
صبحانه حلیم قزوین و نیمرو با نون قزوینی و چای زدیم و بیدار شدیم! نوبت به معارفه رسید و بچه ها از خودشون گفتن. خوبیه معارفه اینکه یجورایی استارت ارتباط برقرار کردن با همه همسفرهاست و باعث نزدیکی و صمیمیت اولیه آدما میشه. یچیز جالب درمعارفه اینکه همیشه پرچم مهندس های معمار بالاس و از هر دو نفر یه نفرشون معماره!😎💪😁 این دفعه شغلای جذابی مثل دکتر تغذیه، دندون ساز، مددکار اجتماعی، وکیل، حقوق بشر خونده!، مطالعات مشکلات زنان، مهندس حیات وحش و ورزشکار و مهندس ای تی خفن و مربی تنیس و خواننده و نوازنده و دیگه انواع مهندسی ها و عکاس و نقاش هم داشتیم و جمعمون جمع بود=)
اولین هیجان از اونجا شروع شد که سوار بر نیسان آبی در پیچ و خم کوه های سرسبز گیلان رفتیم که بریم تو دل جنگل آب بازی😍🏞

همه آمادن برای آب بازی:) دوستمون آراز که کلاه شنا هم گذاشته سرش!😂

بچه های نیسان بعدی هم آماده آمادن:)
بعد یکمی پیمایش به ابشار رسیدیم و پریدیم تو آب و کلی خنک شدیم🆒💦

چه میکنه این شناگر!:)
با لباسای خیس ولی خنک برگشتیم و تو راه برگشت با نیسان باز کلی شعر خوندیم و خندیدیم🙆

بچه های خنک و رنگی و رنگی درحال بازگشت از آب بازی:)

خلاقیت در عکاسی رو داشته باشین!😎

اینم از خانم های خوشتیپ گروه:)
به اتوبوس رسیدیم و رفتیم بالای بالا تو دل ابرا و دیگه شب همه جا رو فرا گرفته بود و ما در تاریکی بدون اینکه جایی رو ببینیم کمپ زدیم ولی از صداهای جذاب اطرافمون معلوم بود که صبح قراره سوپرایز شیم🙈🐄🐏🐶🐦🐺🌙

اینجا جایی بود که در شب کمپ زدیم:)
اتیش برپا کردیم و دورش جمع شدیم و خواننده های گروه شروع به خوندن کردن و علی نوازنده کوچک گروه هم با سینی برامون دف زد😻👌 و خلاصه حسابی فضا معنوی و شاعرانه شده بود تا وقتی موقع شام شد و نیمرو کبابی روی اتیش درست کردیم و از اونجایی که خیلی گشنه بودیم! همه وارد عمل شدن و با کلی مسخره بازی و خنده یه نیمرو مشتی زدیم و منم در حین عملیات تخم مرغ شکونی توی سینی ای که رو اتیش بود نصف موهامو از دست دادم!!😭(واقعا یکمی از موهام جزقاله شد!😂😅)

نیمرو کبابی جذاب ما!:))
سیر که شدیم باز دور اتیش جمع شدیم و پنج دیقه(به زور!😂) سکوت کردیم و به صدای طبیعت گوش جان سپردیم☺️👂🍃 و یه سگ خوشگل هم همش کنارمون بود و باهامون دوست شده بود🐶😍

هاپوی قشنگمون:)
بچه ها که خستشون بود رفتن خوابیدن و من و زینب هم انقدر نشستیم و به اتیش نگاه کردیم و لذت بردیم تا بالاخره چشامون سنگین شد و رفتیم خوابیدیم🙈 مملیکا هم همونجا کنار اتیش خوابید🔥😴صبح که چشامونو باز کردیم و از چادرامون بیرون اومدیم با یه منظره فوق العاده زیبا روبه رو شدیم😃 و یه روز عالی و پر از حس و حال قشنگ شروع شد☀️🍀🌼

اینم جای خواب مملیکا و منظره ای که اول صبحی دیده =)

منظره اول صبح از یه زاویه دیگه:)

اینم منظره چادرها و آدم هایی که هنوز توش خوابن!:)
و بعد خوردن یه صبحانه ساده دور هم رفتیم یوگا کردیم🙆😅 و بعدشم زو بازی کردیم😆 و کلی هم عکس گرفتیم.

صبحانه ساده دورهم:)

نیمه پیدا شده از حجم بالای توجه خسته شد و باز رفت گم شد!😂 مملیکا هم بدین صورت ابراز پشیمانی کرده و خاطر نشان کرد که تا بازگشت نیمه گمشده در همین وضع خواهد ماند!😆 (جاست کیدینگ!😅)

آراز هستن درحال یوگا و خیلی هم پرانرژی:)

ایشون هم آقا ابراهیم هستن در حال عکاسی که از خود لاهیجان به همراه همسرشون تشریف آوردن و خیلی هم زحمت کشیدن:)

زو بازی کردیم که خیلی باحال بود:)

گروهی که تو بازی زو بردن و سینی طلایی! رو از آن خود کردن😂

دیگه رفتیم سراغ عکسای دسته جمعی😍

من عاشق پرش های دسته جمعی ام! =)

اینم از هنرنمایی آقایون کم گروه!😄
تا نزدیکای ظهر اونجا بودیم و بعدش بار و بندیلمون رو جمع کردیم و همه جای کمپ رو تمیز کردیم و بدون اینکه اثری از خودمون بجا بزاریم طبیعت زیبای املش رو ترک کردیم:)

ترک همچین جایی واقعا سخت بود:( ولی خب باید رفت دیگه..

لیدر درحال پاکسازی محل کمپ:) لطفا همیشه هرجا میرین همه زباله هاتون رو جمع کنین و هیچ اثری از خودتون بجا نزارید تا طبیعت زیبا زنده بمونه برای آیندگان😊

اینم از آخرین عکس دسته جمعی با املش زیبا:)

اینجام یکم پایین تر از محل کمپمون بود و جایی بود که باید سوار اتوبوس می شدیم و برمیگشتیم.
تو راه برگشت خواننده های خوش صدامون که وصال و سیمین و مریم(کمک لیدر) بودن برامون خوندن و کیف کردیم🤩👏👏 یه جایی هم برای خرید سوغاتی و کلوچه و زیتون پرورده اینا وایسادن که بچه ها کلی خرید کردن ولی من خواب بودم و این قسمت رو از دست دادم!😅 بعدش هم که رسیدیم آستانه و یه ناهار لاکچری و جذاب به همراه دوغ محلی و کاله کباب و میرزا قاسمی خوردیم.😍😋

در انتظار ناهار:)
تو اتوبوس دیگه اخرای سفر بود که فرصت رو غنیمت شمردیم! و پانتومیم بازی کردیم و از کنار هم بودن نهایت استفاده رو کردیم و تا اخر سفر همه خوشحال بودیم و پرانرژی🤗 تا وقتی سفر کوتاه و بسیار لذت بخش ما به سر رسید و مملیکا بهمون کتاب طبیعت پیمایی بی رد پا رو هدیه داد و با تشکر فراوان و یه عالمه خوشحالی از هم خداحافظی کردیم و به خونه هامون رسیدیم و آرزو کردیم که به زودی بازم باهم همسفر شیم🤗🙏✌️🍀