سفرنامه ماسوله تا ماسال | بخش پنجم | پایان سفر
تا اونجا گفتیم که طلوع افتاب شد. برای من همیشه بهترین زمان روز، طلوع آفتابه
بخش اول سفر نامه رو از اینجا و بخش دوم رو از اینجا و بخش سوم رو از اینجا و بخش چهارم رو از اینجا بخونید. حالا بریم سراغ ادامه داستان
سگ های گله صبح باهامون دوس شده بودن . نمیدونم چی شده بود
بچه ها هم دونه دونه داشتن بیدار میشدن
سگ های اونجا هم دوس داشتن تو عکسای من باشن :))
آقا یداله هم از اون خوبای کوهنوردی بود. خوش سفر و خوش نفس
بعضی بچه ها هم سردشون بود پتو انداخته بودن روی سرشون
بعضیا هم لبشون خندون بود 🙂
سگهای گله که دیشب از شام بچه ها چیزای خوبی گیرشون اومده بود، اومده بودن دنبال غذا. خیلی هم گشنه بودن بنده خداها
بعضیامون اینجوری غذا دادن بهشون
هوا کم کم روشن شد. دخترا میتونستن برای سرویس بهداشتی از داخل کلبه استفاده کنن. پسرا هم از پشت درخت ها :)) گوسفندها هم شروع کردن به صبحانه خوردن. ما هنوز گشنه بودیم ولی !!
صبحانه رو همونجا خوردیم، کمی لذت بردیم از طبیعت اونجا، وسیله ها رو جمع کردیم و شروع به ادامه مسیر دادیم
قرار بود کم کم ارتفاع کم کنیم
طبیعت مسیر روز دوم با روز اول کم کم متفاوت میشد. اینجا داشتیم به یه کلبه دیگه میرسیدیم. این کلبه ها حالت ییلاقی دارن و همیشه کسی درونش زندگی نمیکنه. خیلی از این کلبه کوچیکا برای چوپان ها هستن که گله ها رو میارن چرا و بعضیاشون هم کاربردهای دیگر
مجبور بودیم بریم داخل محوطه کلبه. البته ما بچه های خوبی هستیم و اجازه نامه نا نوشته داریم :پی
یکی از بچه ها زانوش کمی دچار مشکل شده بود که ما جلوتر متوجه شدیم. البته ظاهرا در گذشته آسیب دیده بوده
با کم شدن ارتفاع دوباره وارد جنگل میشدیم
اگه حواستون جمع باشه پروانه های خوشگلی تو طبیعت پیدا میکنید
حس و حال بعضی از همسفرها خیلی خوب بود. وقتی که میشستن و تو طبیعت گم میشدن 🙂
زمانهای استراحت جزو بهترین بخش های سفر بود. پیاده روی با کوله اونقدرا هم ساده نیست. اما مجبوریم بعضی وقتا راهی نیست 🙂 وقت خوردن خوراکی بود :دی
اصلا انتظارش رو نداشتیم بچه ها انقد ریکاوری بشن که مسابقات شمشیر بازی را بندازن :))
دوباره به مسیر ادامه دادیم. دوباره کلبه و این داستانا. هی ما حال میکردیم با این تصاویر 🙂
از بغل این کلبه که رد میشدیم، یه سگ خوشگل دیدیم. باهاش دوست شدیم 🙂
کمی پایینتر دوباره استراحت کردیم. اندفه بچه ها از درخت میرفتن بالا. البته خودمم جزوشون بودم :)) روی درخت خوابیده بودم. عکسش تو اینستاگرام گذاشته بودم
خسته بودم دیگه :))
اون سگه دوباره پیداش شد. پشت ما راه افتاده بود اومده بود :)) خیلی باحال بود. یکی از بچه ها بهش سوسیس داد. تا اون موقع خبر نداشتیم سوسیس داره !! البته بهتر که داد به سگه. چیز جالبی نیست سوسیس کالباس. به جز سرطان خاصیت دیگری نداره
کلا سفر جای خوبیه واسه معاشرت کردن و دوست پیدا کردن. زمانهای استراحت هم جزو همونها هست
حسن رو دوباره دیدیمش تو مسیر. همونی بود که اون بالا کنار کلبشون کمپ زدیم. یه پیرمردی هم بود که صاحب این یکی کلبه بود. یه عکس یادگاری گرفتیم. ایشالا همیشه خندون باشن
در ادامه مسیر از کنار یک خونواده روستایی دیگه هم رد شدیم. یکم عجیب به ما نگاه میکردن. مسیر ما زیاد رفت و آمد نداره و شاید براشون جالب بوده که ما با این همه بار از اونجا رد میشیم.
از یه جایی به بعد اون دوستمون که پاش آسیب دیده بود یکم مشکلش بیشتر شد. حسن رو دوباره دیدیمش !! بار سوم بود دیدیمش. ازش خواهش کردیم یه اسب جور کنه این بنده خدا رو ببره. لطف کرد و همین کارو کرد. دمش گرم خدایی
حسن به ما یه پیرمرد روستایی رو نشون داد و گفت بیاید ازش عکس بگیرید و یکم خجالت بکشید. میگفت با این سنش مثل فرفره این مسیر شیب دار رو میره و میاد. ما رفتیم و خجالت کشیدیم :))
شیب جنگل زیاد بود تو مسیر برگشت. همین باعث شد یکم دردامون شرو بشه. کلا سرپایینی همیشه بد تر از سر بالایی هست و به زانو فشار میاره. البته ما توضیحات لازمه رو دادیم که چکار کنیم که فشار کمتر بشه. حرکت زیگزاگ یکی از روشها هست
رسیدیم به یه کلبه که داخلش زندگی میکردن. ظاهرا قبلا نبودن. آب چشمه بود اینجا و نشستیم استراحت کردیم و قوطی ها رو پر کردیم و بعدش رفتیم
جنگل خیلی خوشگل شد. جون میداد اینجوری بشینی زیر درختا زل بزنی به جنگل
بعد از کلی پیاده روی، به شب و تاریکی خوردیم. رفتیم به جاده خاکی رسیدیم و یه جا رفتیم الاچیق داشت. شام رو خوردیم و بعد منتظر مینی بوس ها شدیم بیان ما رو ببرن لب جاده اصلی. متاسفانه رفته بودن گم شده بودن و انتن نداشتن. زنگ زدیم ۷ تا تاکسی دربست اومد و ما رو برد کنار جاده اصلی نشستیم منتظر اتوبوسیی که قرار بود ما رو ببره. ساعت ۱۲:۳۰ شب شد و اتوبوس اومد و اومدیم سمت تهران. صبح ساعت ۷ صبح رسیدیم تهران و رفتیم دنبال کار و زندگیمون.
خیلی سخت بود دوباره بریم توی دود و شلوغی و کار و مشغله ، ولی خوب، این همون زندگی هست که انتخابش کردیم 🙂
این سفر هم تموم شد و سفرنامش هم تموم شد 🙂 چیزای دیگری اگر باشه تو اینستاگرامم نوشتم حتما. مثلا عکس زیر
آقا ما دوست داریم باهاتون همسفر شیم تا از تجربیات خوبتون استفاده کنیم… چه کنیم؟
ممنونم ازت. باعث خوشحالیه. از کانال تلگرام برنامه ها رو پیگیر باشید 🙂
آههههههههههههههههههه این بی انصافیه که من شهرستان باشم و نتونم شرکت کنم…
شما آدرس بده ما میایم همونجا 🙂