سفرنامه ماسوله تا ماسال – بخش سوم
بخش اول سفر نامه رو از اینجا و بخش دوم رو از اینجا بخونید. حالا بریم سراغ ادامه داستان
ادونچر اینه که اینجا لیز میخوردیم بریم پایین ببینیم چی میشه !! ولی خوب اینجوری نشد !!
یه دو تا عکس از فرشید انداختم، خوشش اومد هی هرجا وایمیستادیم ژست میگرفت مثلا حواسش نیست من عکس بندازم :))
ادامه مسیر این شکلی شد. خوشگله، نه ؟ تنوع زیادی داشت طبیعت تو این سفر. فقط مه کم داشت
این هم حسین امینی، که پرش خیلی دوس داره :دی این برنامه به پیشنهاد حسین بود و راهنمای برنامه هم خودش بود
کلا جای باحالی واسه عکاسی بود اینجا. اگر ابر و مه و این چیزا هم بود که محشر میشد. اینجا خیلی وقتا اقیانوس ابر تشکیل میشه … اقیانوس عشق 🙂
بچه ها نشستن و خستگی در کردن و از منظره لذت بردن. یه همچین جاهایی آدم حواسش نیست چقد داره خوش میگذره. بعدا میفهمی چقد خوش گذشته :))
بعدش نوبت به انجام حرکت کششی شد. یک سری حرکتای خفن حسین بلد بود انجام دادیم.
بعد از حرکات کششی، دور هم نشستیم و یه معارفه داشتیم. بعدش من از بچه ها خاستم تو یه خط وایسن و یه عکس این مدلی بگیریم. تجربه شخصی من نشون داده این مدل عکس خیلی انرژی میده به بیننده.
و بعد هم به مسیر ادامه دادیم
مسیر داشت کم کم قشنگ تر میشد
یه چی میگم یه چی میشنوین !!!
یه تیکه ابرهایی اومده بود رو درختا. داشتم ذوق میکردم که میخاد مه بشه
ایشون مثل اینکه زیاد خوشحال نبود ما از اونجا رد شیم. ولی خوشبختانه خویشتن داری کرد و ما هم رد شدیم رفتیم
از ترس این گاوه انقد استرس گرفتن بچه ها، جلوتر یه استراحتی کردن دوباره !!
من با بچه ها صحبت کردم و مجابشون کردم که دیگه گاو تو مسیر نیست. راضی شدن و به مسیر ادامه دادیم
اگر یکمی این ابرها پایینتر بودن من خیلی خوشحال تر میشدم !
تازه پروانه هم بود اونجاها. البته از تعداد گل ها کم شده تو این فصل، ولی هنوز هم گل داشت و پروانه و اینجور چیزا
البته این هوا برای عکاسی خیلی خوب بود. آسمون آبی و ابرهای سفید و اینا
کم کم داشتیم وارد جنگل میشدیم دوباره. چشممون به جمال درختها روشن شد 🙂
طبیعت داشت رفته رفته سبز تر میشد. انگار نه انگار که اینجا خونواده نشسته !!
این یه قارچ درختی هست. قبلا در یکی از پستهای اینستاگرام در موردش بحث کرده بودیم
این هم پست اینستاگرامی که گفتم. تو کامنتها چیزای جالبی گفته بودن
جایی که بچه ها جمع شدن، جایی بود که نشستیم غذا خوردیم. خیلی گشنه بودیم و اینجا بهترین جایی بود که پیدا کردیم که صاف بود. عجب منظره ای داشت از جلوترش. عجب جایی نشسته بودیم حواسمون نبود :))
جایی که داشتم عکس قبلی رو مینداختم، صدای زنگوله میومد. صدا خیلی زیاد بود ولی چیزی نمیدیدیم. خیلی باحال بود. بعدش که رفتیم جلوتر، متوجه شدیم از تو جنگل یه گله گوسفند دارن میان. دقیقا از مسیر ما اومده بودن. اگه بلند نشده بودیم زیر دست و پای اینا له میشدیم :)) انقدر صداشون زیاد بود هر چقد میرفتیم باز صدا میومد. خیلی هم زیاد بودن. ته صف معلوم نیست
بعد از چهل دقیقه یا شایدم یه ساعت رسیدیم به یه دشت سبز و بزرگ. خیلی خووووب بوود …. خیلییییییی
انقد خوب بود بعضیا رفتن دراز کشیدن رو چمن ها بخابن. یه خوبی که داره اینه که کسی نمیاد گیر بده رو چمن ها دراز نکشید :)) البته تو پارک ها حق دارن. چمن ها خراب میشه
بعضیا اینجور جاها دراز میکشن ریلکس میکنن، بعضیا هم عکاسی میکنن. الان من داشتم عکاسی میشدم. شکار لحظه ها داشتم میشدم :)) عکاس هم کاملیا همسفر جدیدمون بود. اولین تجربه سفر کمپینگش بود
مینا همسفر دیگهمون بود. دفعه اول بود میدیدمش. قبل شروع سفر برام دو تا کتاب به عنوان هدیه آورد. خیلی ذوق مرگ شدم. سفرنامه های منصور ظابتیان بود. من که کتاب نمیخونم، قراره همشو بخونم :))
این منطقه شب قبلش بارون شدیدی اومده بوده. یه جاهایی آب جمع شده بود. مینا رفت پاهاشو شست. میتونم حدس بزنم چقد حال کرده. من تنبلی کردم نرفتم 🙁
زینب هم اولین سفری بود که دیدمش. میرفت واسه خودش یه جای دنج حال میکرد. ایول داشت 🙂
کاملیا هم عاشق این ابرها شده بود. داشت همشو تنهایی میخورد تموم شه
فرشید تا دید من دارم عکاسی میکنم، یهو نمیدونم از کجا پیداش شد اومد منو بخوره :))
گفته بودم بهتون که من عکاسی صنعتی هم میکنم؟ اینجا داشتم برای سازنده این کفش عکس میگرفتم. دعا کنید پولمو بدن بهم
آقا یداله هم دفعه اول بود میدیدمشون. از اون آدمای باحال کوهنورد و طبیعت گرد
چندتا از بچه ها از ما زده بودن جلو. بعدا اینجا پیداشون کردم. چه جای خوبی بود. شبیه فیلم خارجیا بود منظره :دی
اینجا هم همون تصویر ویندوز ایکس پی هست که ما بالاخره پیداش کردیم (این تیکه کلام حسین امینی هست :دی )
ادامه مسیر این شکلی شد. درختچه های کوچیک روی دشت سبز. آدم دوست داشت چمن ها رو بخوره :))
البته بعدش متوجه شدم که چمن ها دهنی شده و تصمیم عوض شد. کلا دیگه اشتها نداشتم
کیمیا هم اولین سفری بود که باهاش آشنا شدم. بخام میانگین بگیرم، هر نیم ساعت یه بار از من و حسین تشکر میکرد :)) خیلی دختر باحالی بود
جلوتر که رفتیم، یه گله کوچیک دیدم و یه پیرمرد مهربون که چوپانی میکرد. چقدر اون پیرمرد انرژی مثبت داشت. عکسش رو بزودی میزارم تو اینستاگرام
دیگه داشتین کم کم به جایی که میخاستیم اطراق کنیم میرسیدیم. شبیه سوییس بود. یاد بچگیام افتادم !! :))
ادامه سفرنامه رو در مطلب بعدی مینویسم. راستی ما داریم این هفته میریم اردبیل گردی. اگر دوس دارید همراه بشید. از لینک زیر بخونید در موردش
ماجراجویی در اردبیل
خیلی خوب بود
خیلی خندیدم متنا عالی بود
به امید روزی که دوباره این مسیرو برنامه بذاری مام بیایم 🙂
به امید اون روز 🙂