استعفا دادم تا دور دنیا رو سفر کنم – بخش اول
مقاله زیر مربوط میشه به یک دختر بک پکر که ۵ سال هست داره سفر میکنه
من دنی هستم، و از سال ۲۰۱۰ کلا در حال سفر هستم، درست از زمانی که از اطاقک خودم فرار کردم تا دنیا رو بچرخم. از اون موقع تاحالا همش در حال سفر هستم و حالا حالا ها برنامه ای برای توقف تو این مسیر ندارم.
ترک کردن کار
ماه قبل که داشتم با یک وبلاگ نویس دیگر در مورد سفرهامون، سفرهای دور دنیامون و داستانهای وبلاگ نویسیمون حرف میزدم، متوجه شدم که سالگرد خارج شدن من از کارم داره نزدیک میشه. به دوستم گفتم که “۵ سال پیش که از کارم زدم بیرون، فکرشو هم نمیکردم که الان هنوز ادامه داشته باشه، چه برسه به اینکه سفرنامه هامو هم بنویسم و حتی ازش پول هم در بیارم!”
بعد از اون شب، در مورد حقیقت اون جمله بیشتر فکر کردم. من واقعا اون موقع فکرشو هم نمیکردم که حتی بتونم یک سال کامل اونجوری سفر کنم. من عمرا فکرشو هم نمیکردم که حتی داستانهامو بنویسم. اصلا نمیدونستم یک سفرنامه نویس وبلاگی چه جوری و چه شکلیه J . و الان هنوز، بعد از نیم دهه، هنوز دارم سفر میکنم. چطوری به اینجا رسیدم؟
تصمیم برای خروج از کار
یک زمستان دلگیر و تقریبا طولانی بود، اولین سالی که لندن بیشترین مقدار سالیانه برف رو تجربه میکرد. و به ندرت کسی رو میشناختم که لباس مناسب زمستونی به اون سردی رو داشته باشه (یکیش خود من)، چون که زمستون اونجا به مراتب ملایم از بقیه اروپا هست معمولا. رابطه عشقی من هم تو یه مسیر بدی افتاده بود و من احساس بی قراری داشتم. من به تازگی سی سالگی رو رد کرده بودم و احساس میکردم یه چیزی تو زندگیم کم هست (چه جالب، من هم الان سی سالگی رو رد کردم و همچین حسی دارم :دی) اما انقدری برام مشخص نبود که بتونم با انگشتم نشونش بدم. من زیاد از کارم خوشحال نبودم، اما تصمیم به خروج از کار یه تصمیمی از روی هوا و هوس بود هنوز.
من هیچ تصمیمی برای سفر دور دنیا نداشتم. من هیچ مقدار قابل توجهی پول در حساب بانکیم نداشتم. هیچ پس انداز واقعی ای وجود نداشت. من به تازگی به آپارتمان جدیدم منتقل شده بودم، جایی که عاشقش بودم … درست بعد از بیشتر از دو سال جستجو برای پیدا کردن یه جای مناسب و استاندارد برای زندگی (کسایی که تو لندن زندگی میکنن اینو به خوبی میدونن که پیدا کردن یه آپارتمان خوب و قشنگ چه کار سختی هست)
استعفای خودم رو امضا کردم و گفتم که نیاز به زمانی برای سفر دارم … یک تصمیم کاملا یهویی و بدون برنامه. من همیشه عاشق سفر بودم، و لندن یه جای خیلی خوب برای شروع سفر به اروپا و خود انگلیس بود (به خاطر موقعیت جغرافیایی) ، اما من اصلا تجربه سفر طولانی رو نداشتم، حتی سفر بک پکری (با کوله پشتی). سفرهای من همیشه کاملا ایمن، برنامه ریزی شده، نزدیک به خانه و شهر خودم بود و هیچ وقت از دو هفته بیشتر نشده بود (این بیشترین زمانی بود که تونسته بودم مرخصی بگیرم)
یادم میاد زمانی رو که همکارای من از من در مورد برنامه سفرم بعد از استعفا میپرسیدن، و بیشتر اونها سابقه سفر بک پکری هم داشتن یا حتی سفرهای دور دنیا، چیزی که خیلی در انگلیس معمول هست، مخصوصا وقتی که نزدیکای سی سالگی هستی و مقداری پول تو حساب بانکیت داری. در مورد برنامه های سفرم، من حتی نمیدونستم چی بهشون بگم چون واقعا هیچ برنامه ای هم نداشتم، نه حتی برنامه ای برای خرید بلیط، فقط چند تا ایده خام داشتم. من میخاستم خیلی از جاهای آمریکا رو ببینم، آمریکای جنوبی برم، استرالیا و نیوزلند برم، همین چیزا.
بعد از تمیز کردن میزم، شروع کردم به نوشتن نامه فسخ اجاره نامه که فردا صبح بندازمش تو صندوق نامه های صاحب خونم، که بگم از ۴ هفته دیگه بیخانمان خواهم شد.
با اینکه حتی نمیدونستم کجا میخام برم و اینکه میدونستم دارم بی خونه میشم، کاملا احساس راحتی و ارامش میکردم برای اولین بار در اون هفته ها. میدونستم که تصمیم درستی گرفته ام، فارق از اینکه اکثر دوستان و همکارام فکر میکردن من دیوونه شدم یا عقلم رو از دست دادم. من فقط داشتم اون حسی که بهم میگفت این کار رو انجام بده رو دنبال میکردم و هیچ شکی در تصمیم نداشتم.
باید قبول کنم در حالی که پول ذخیره زیادی نداشتم، یه پیشنهاد کاری از طرف رییس قبلی خودم داشتم که تازه شرکت جدیدش رو زده بود و کار هم به صورت فریلنس بود، یعنی تمام وقت نبود. و ایشون کسی بود که من عاشق کار کردن باهاش بودم (خارج شدن این شخص از شرکت نقش کاتالیزور رو برای خروج من از شرکت داشت. خیلی تاثیر گذار بود) و حتی به من پیشنهاد یه پست دایمی در کار جدیدش داده بود. فکر کنم این خیلی ساده تر باشه برای خروج از کار و تصمیم به سفر طولانی وقتی یه درامد مشخص خوب مثل این داشته باشی که بتونی بهش تکیه کنی. اکثر کسایی که من تو این چند سال دیده بودمشون که جهانگردی میکردن، چند سالی کار کرده بودن و پولی جمع کرده بودن و بعد کلا کارو کنار گذاشته بودن و سفر میکردن و برنامه ریزی های خیلی دقیقی هم برای هر مرحله از سفرشون داشتن. من هیچ کدوم از اینها رو انجام ندادم.
وقتی که من تصمیم گرفتم دور دنیا رو بچرخم، حتی نمیدونستم که از سفر طولانی خوشم میاد یا نه، یا حتی خوشم میاد با یه کوله پشتی پر از لباس سفر کنم همش، یا مثلا میتونم به یه جای ناشناخته سفر کنم یا نه اونم بدون برنامه مشخصی در مقایسه با سفرهای قبلی ای که داشتم و خیلی با برنامه بود. ممکن بود من بعد از مدتی از این مدل سفر دست بردارم.
سفر به ناشناخته ها
مطابق برنامه ای که پیش میرفت، من و دوست دخترم یه بلیط یک طرفه از لندن به لاس وگاس خریدیم، به عشق خورشید و هوای گرم و رویا پردازی برای یه سفر جاده ای کلاسیک. ما یه سری کارهای انجام نشده رو تو لندن انجام دادیم، یه سری وسایل رو بردم گذاشتم خونه مادرم تو آلمان، یه زمانی رو برای برگشت به خونه و گذراندن با فامیل و اقوام و خونواده گذاشتیم، چون نمیدونستیم چه زمانی دوباره اونها رو خواهیم دید، و آخرای آپریل زدیم به جاده.
ما یه هفته قبل از سفرمون یه وبلاگ راه انداختیم ، که سفرنامه هامون رو بنویسیم و مستندش کنیم. قرار بود من عکاسی کنم و دوستم بنویسه J
یادم میاد زمانی رو که یه اکانت توییتر و فیس بوک باز کردم و رفتم قاطی هزاران آدمی که داستانها و سفرهای مشابه داشتن. تا اون موقع فک میکردم ما یه کار خارق العاده داریم انجام میدیم، ولی این حس از زمانی که ما به یک مسیر خیلی باحال و معروف واسه بک پکر ها در آمریکای جنوبی پس از ۳ ماه سفر جاده ای در آمریکا ملحق دشیم، کم کم ناپدید شد. کلی بک پکر هر طرف بود و من کار خاصی انجام نمیدادم تقریبا J
وقتی داشتیم تو مکزیک سفر بک پکری میکردیم، بعد از ۴ ماه در سفر بودن، میدونستم که امکان نداره این سفر کمتر از یک سال طول بکشه. من سفری رو شروع کرده بودم و داشتم انجامش میدادم، که انگار یه اردک رو بندازی تو آب … و من فقط میخاستم که ادامه بدم.
ما به زودی عادت کردیم به سفر با سرعت کم. جفتمون یاد گرفته بودیم چطور در سفر کار کنیم و سفر کنیم. و اینجوری بود که ما گرفتار داستان “نگهداری از خانه” به عنوان یه مدل کار در سفر شدیم (اگر در این مورد اطلاعات ندارید، این مقاله رو بخونید). این مدل کار به ما ثابت کرد که چطور میشه در یک خانه برای مدت کمی اقامت داشت و احساس راحتی کرد، کوله پشتی ها رو باز کرد، غذا پخت و روتین های معمولی زندگی رو دوباره داشت. همه اینها در حالی بود که در سفر بودیم. دیگه هر وقت که ما سفرمون یکم طولانی میشد و خسته میشد، با این مدل کار انگار که باطریهامون شارژ میشد. (به این کار میگن housesitting)
اعتیاد به سفر
هر چه بیشتر سفر میکردم، علاقه مند میشدم جاهای بیشتری رو ببینم. البته که خیلی ساده نبود همیشه بالانس خوبی بین سفر سالم و کار کردن برقرار کنی، اما من عاشق کار کردن در سفر به روش های خودم بودم، هر وقت که دوس داشتم و امکانش بود.
هر چه سفرمون طولانی تر میشد، بیشتر علاقه مند میشدیم که داستانها و عکسهامون رو توی وبلاگمون به اشتراک بزاریم. تا اینکه یه قسمتی از یه پروژه ای استارت خورد و ما شروع کردیم به سرمایه گذاری زمانی بیشتر در اون. هر چی بیشتر روی وبسایتمون وقت میزاشتیم، پول بیشتری در میاوردیم. اینجوری شد که از کارای قبلی دست کشیدیم و تمرکز کردیم روی وبسایتمون. من واقعا موندم چجوری این وبسایت الان شده کار تمام وقت ما. من واقعا هیچ چیزی تو زندگیم به اندازه این سایت برام جذاب و هیجان انگیز نبوده، حتی پس از ۵ سال. من هنوز هر روز صبح هیجان زده هستم که لپ تاپ رو باز کنم و برم ببینم تو میل باکسم چی هست، یا خیلی راحت شروع کنم به نوشتن چیزی. تا حالا هیچ کاری رو به این مدت طولانی ادامه ندادم. به هر حال، وقتی که من پنج سال پیش از کارم زدم بیرون، هیچ وقت فکرشو نمیکردم که دیگه هیچ وقت اون مدل کارمو شروع نکنم.
بخش دوم مقاله
سایت زیر هم شاید به دردتون بخوره 🙂
trustedhousesitters.com
بسیار جالب بود. امکانش هست لینک مقاله اصلی رو هم قرار بدین؟ منتظر قسمت بعدی هستیم
مرسی،خیلی جذاب و ملموس بود متنتون
ممنون از شما 🙂
Vaghan jaleb bod…age monkene linke baggie majararo ham bezarid merci
بســـــیــار عالـــــــــی
سلام اینجا نوشته از طریق سایتش درآمد کسب میکنه میشه یه توضیح بدین که چجوری؟
منم نمیدونم ولی میتونه تبلیغات باشه